غلبلغتنامه دهخداغلب . [ غ َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ). غلبه کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). به معنی غَلَب و غَلَبَة. (ا
غلبلغتنامه دهخداغلب . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در آیه ٔ شریفه ٔ : «و هم من بعد غلبهم سیغلبون ». (قرآن 3/30). غلب ازمصادر
غلبلغتنامه دهخداغلب . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغلَب . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج العروس ). ستبرگردنان .(از ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به اغلب شود. || بوستا
غلبلغتنامه دهخداغلب . [غ ُ ل ُ ] (اِ) یک پری دهان از آب یا مایعی دیگر، به مقدار یک بار فروبردن آب یا مایعی دیگر: دو غلب آب .
قلبدیکشنری عربی به فارسیقلب , سينه , اغوش , مرکز , دل و جرات , رشادت , مغز درخت , عاطفه , لب کلا م , جوهر , دل دادن , جرات دادن , تشجيع کردن , بدل گرفتن
قلبلغتنامه دهخداقلب . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس . رجوع به اسپانی و اسپانیا و نخبةالدهر دمشقی ص 245 شود.
غُلْباًفرهنگ واژگان قرآنبزرگ و کلُفتان (جمع غلباء است ، و شجرة غلباء يعني درختي بزرگ و کلفت ، پس حدائق غلب به معناي بوستاني است که درختانش عظيم و کلفت باشد . )
غلباءلغتنامه دهخداغلباء. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) مرغزار بسیاردرهم درخت . ج ، غُلب . (منتهی الارب ). موضعی که درختانش به یکدیگر پیوسته و درهم یا انبوه باشند و غلباء را به ضم اول خواندن
غلبه کردنلغتنامه دهخداغلبه کردن . [ غ َ ل َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . چیر شدن . فائق آمدن . صولت . بُهور. بَهر. غَلب . غَلَب . غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کرد
غلبةلغتنامه دهخداغلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموا
غلبةلغتنامه دهخداغلبة. [ غ َ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). به معنی غَلب و غَلَبَة و غُلُبَّة. (از تاج العروس ). رجوع مدخل های مذکور شود.