غلباشلغتنامه دهخداغلباش . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا، که در 54هزارگزی خاور فسا کنار راه فرعی فسا به داراکویه قرار دارد. در جلگه واقع اس
غلباشواژهنامه آزاد(ترکی) موی سر؛ در اصطلاح به معنی بدون کلاه، بدون مقام و جاه، فرومایه و زیردست. در مقابلِ کلمۀ قزلباش، به معنی کلاه سرخ زرین، که در اصطلاح یه فرد دارای جلال و شو
غُلْباًفرهنگ واژگان قرآنبزرگ و کلُفتان (جمع غلباء است ، و شجرة غلباء يعني درختي بزرگ و کلفت ، پس حدائق غلب به معناي بوستاني است که درختانش عظيم و کلفت باشد . )
شش ده قره بلاغلغتنامه دهخداشش ده قره بلاغ . [ ش ِ دِه ْ ق َ رَ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فسا. حدود - شمال : دهستانهای ایج و حومه ٔ اسطهبانات . جنوب : د
غُلْباًفرهنگ واژگان قرآنبزرگ و کلُفتان (جمع غلباء است ، و شجرة غلباء يعني درختي بزرگ و کلفت ، پس حدائق غلب به معناي بوستاني است که درختانش عظيم و کلفت باشد . )
غباشیرلغتنامه دهخداغباشیر. [غ َ ] (ع اِ) روشنی مابین شب و روز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سپیده دم . فلق .
غلباءلغتنامه دهخداغلباء. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ٔ تغلب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس آرد: غلباء نام پدرقبیله ای است معروف به تغلب ، شاعر گوید : و اورثنی بنوا
غلباءلغتنامه دهخداغلباء. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) مرغزار بسیاردرهم درخت . ج ، غُلب . (منتهی الارب ). موضعی که درختانش به یکدیگر پیوسته و درهم یا انبوه باشند و غلباء را به ضم اول خواندن