غلام خلیللغتنامه دهخداغلام خلیل . [ غ ُ م ِ خ َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن غالب بصری باهلی ، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به غلام خلیل . او از محدثین عامه و فصیح بود. بعضی از اهل فن او را ضع
غلام خلیللغتنامه دهخداغلام خلیل . [ غ ُ م ِ خ َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن غلاب بن خالدبن فراس باهلی . او یکی از متصوفه بود. او راست : کتاب الدعاء، کتاب الانقطاع الی اﷲ تعالی جل اسمه ،
غلام خلاللغتنامه دهخداغلام خلال . [ غ ُ م ِ خ َل ْ لا ] (اِخ ) عبدالعزیزبن جعفر بغدادی حنبلی ، مکنی به ابوبکر و معروف به غلام خلال . او راست کتاب «الشافی فی الحدیث ». وی به سال 363 ه
غُلَامٌفرهنگ واژگان قرآنجوان - نوجوان -جواني که شاربش (سبيلش) تازه روئيده باشد (هم جوان نابالغ را شامل ميشود و هم بالغ )
غلامفرهنگ مترادف و متضاد۱. جوان، طفل، فرزند ۲. بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، زرخرید، عبد، مستخدم، مملوک، نوکر ۳. غلمان ≠ ارباب
ابوالحسینلغتنامه دهخداابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) نوری احمدبن محمد خراسانی بغوی ، مشهور به ابن البغوی . از مردم بغشور میان هرات و مروالروذ. یکی از مشایخ طریقت صوفیه معاصر
سمنونلغتنامه دهخداسمنون . [ س َ ] (اِخ ) نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش . (برهان ). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته . (آنندراج ). شیخ عطار آرد: سمنون الم
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ملک معز، ملقّب به ملک منصور. وی از غلام زادگانی بود که بر مصر سلطنت می کردند. پدر او ملک معز الترکی الصالحی در سال 655 هَ . ق . دختر حا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریربن عبداﷲ البجلی الجامی الخراسانی . مکنی به ابونصر و ملقب به زنده پیل و شیخ الاسلام و ش
حاجی سلیمانلغتنامه دهخداحاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر