غلامانهلغتنامه دهخداغلامانه .[ غ ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون غلامان . به سان غلامان : و محمد آن شب پیراهن غلامانه پوشیده و ردا بر سر افکنده و نعلین در پای کرد. (ترجمه ٔ تا
غلامانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه بهعنوان انعام بدهد.۲. (قید، صفت) [قدیمی] مانند غلامان؛ بهسان غلامان.
غلامانلغتنامه دهخداغلامان . [ غ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرکلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد که در 52هزارگزی شمال مانه سر راه شوسه ٔ بجنورد به حصارچه قرار داد، کوهستانی و معتدل ا
غلامانلغتنامه دهخداغلامان . [ غ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 13هزارگزی باختر ماسور، کنار باخترشوسه ٔ خرم آباد به اندیشمک قرار دارد کوهستانی
خایه ٔ غلامانلغتنامه دهخداخایه ٔ غلامان . [ ی َ / ی ِ ی ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (آنندراج ). انگور است . (غیاث اللغات ). نوعی از انگور سیاه و بزرگ است : چون بدیدم که مفت می خواهد
کار غلامانلغتنامه دهخداکار غلامان . [ رِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کار خوب ، چه اغنیای ایران غلامان را بیشتر بکسب فنون مثل حدادی و نجاری و زرگری و نقاشی و مانندآن مشغول
قلقانهلغتنامه دهخداقلقانه . [ ق ُل ْ ل ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) غلامانه . خدمتانه . حق العمل . رجوع به قلق شود.
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق ُل ْ ل ُ ] (اِ) چیزی چون جلد و جامه ٔ قرآن که زنان در آن نخ و سوزن نهند. (یادداشت مؤلف ). کیسه مانندی شبیه به پاکت که زنان دارند از قماش دوخته و بر آ
مرتسملغتنامه دهخدامرتسم . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) امتثال شده . مطاع . اطاعت شده : نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم . خاقانی . || مرسوم . (فرهنگ فا
راشنلغتنامه دهخداراشن . [ ش ِ ] (ع ص ) آرامنده و ثابت . (منتهی الارب ). آرامنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ثابت و برجای . (منتهی الارب ). || ثابت و برجای و برقرار. (ناظم ال
معجرلغتنامه دهخدامعجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقنعه . (غیاث ). مقنع و روپوش زنان و با لفظ بستن و در سر کشیدن و بر سر گرفتن به