غلابلغتنامه دهخداغلاب . [ غ َ ] (اِخ ) (بنی ...) همان بنی حارث بن اوس هستند، رشاطی گوید: حارث پسر اوس بن نابغةبن غنی بن حبیب بن واثلةبن دهمان بی نصربن معاویه است و بنی حارث اهل
غلابلغتنامه دهخداغلاب . [ غ َ ] (اِخ ) نام زنی .(منتهی الارب ). جده ٔ بنی غلاب از محارب بن خصفة. رجوع به تاج العروس ذیل غلب و رجوع به غلاب (بنی ...) شود.
غلابلغتنامه دهخداغلاب . [ غ َل ْ لا ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). نام پدر خالدبن غلاب بصری است . (از انساب سمعانی ورق 413ب ). پدر خالد قرشی بصری . (تاج العروس ).
غلابلغتنامه دهخداغلاب . [ غ َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار چیره دست .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مبالغه ٔ غالب . سخت چیره .
غلابلغتنامه دهخداغلاب . [ غ ِ ] (ع مص ) مغالبة. (مصادر زوزنی ). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی . (منتهی الارب ). غالبه مغالبة و غلاباً، قاهره . (اقرب الموارد). غلبه جستن ب
قلابدیکشنری فارسی به انگلیسیclasp, crampon, crook, fastener, fastening, grab, hanger, hitch, hook, lug, tab
غلابیةلغتنامه دهخداغلابیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلبه . (تاج العروس ).
غلابارگیلغتنامه دهخداغلابارگی . [ غ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) مخفف غلامبارگی . رجوع به غلامبارگی شود : ای آنکه توئی چاره بیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم گیرم ندهی جامگی و بارگیم
غلابارهلغتنامه دهخداغلاباره . [ غ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مخفف غلام باره . شاهدباز و امردپرست : گاه غلاباره را چو سرمه بسایم . سوزنی .رجوع به غلام باره شود.
غلابیلغتنامه دهخداغلابی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن زکریابن دینار غلابی ، مکنی به ابوعبداﷲ. اویکی از روات سیر و احداث و مغازی و غیر آن بود. وی ثقه و صادق است . او راست : کتاب مقتل ال
غلابیلغتنامه دهخداغلابی . [ غ َل ْ لا / غ َ ] (اِخ ) عبداﷲبن معاذبن نشیط غلابی بصری . اواز بصریان روایت کند و هشام بن یوسف قاضی صنعاء از وی روایت دارد. رجوع به انساب سمعانی ورق 4
غلابیلغتنامه دهخداغلابی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن زکریابن دینار غلابی ، مکنی به ابوعبداﷲ. اویکی از روات سیر و احداث و مغازی و غیر آن بود. وی ثقه و صادق است . او راست : کتاب مقتل ال
غلابیلغتنامه دهخداغلابی . [ غ َل ْ لا بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به غلاب که نام والد خالدبن غلاب بصری است . (از انساب سمعانی ورق 413 ب ).
غلابیلغتنامه دهخداغلابی .[ غ َل ْ لا / غ َ ] (اِخ ) احوص بن مفضل بن غسان بن فضل بن معاویةبن عمروبن خالدبن غلاب غلابی ، مکنی به ابوامیه . وی منسوب به غلاب است که نام زنی است و این
غلابیةلغتنامه دهخداغلابیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلبه . (تاج العروس ).
غلابارگیلغتنامه دهخداغلابارگی . [ غ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) مخفف غلامبارگی . رجوع به غلامبارگی شود : ای آنکه توئی چاره بیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم گیرم ندهی جامگی و بارگیم