غلائللغتنامه دهخداغلائل . [ غ َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَلیلَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) . رجوع به غَلیلَة شود.
غلائللغتنامه دهخداغلائل . [ غ ُ ءِ ] (اِخ ) شهری از شهرهای خزاعة. (منتهی الارب ). از بلاد خزاعه در حجاز است . (از معجم البلدان ) (تاج العروس ).
غائلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت ۲. آفت، بلا، بلایناگهانی ۳. بدی، شر ۴. آسیب، گزند ۵. دشواری، سختی
غائللغتنامه دهخداغائل . [ ءِ ] (ع ِا) غائل الحوض ؛ آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب ). ما انخرق من الحوض . (قطر المحیط). و رجوع بغائله شود.
غائلةلغتنامه دهخداغائلة. [ ءِ ل َ ] (ع اِ) تأنیث غائل . || بدی . (منتهی الارب ). ج ، غوائل . (مهذب الاسماء). فساد.شر. عیب . دشواری . سختی . دشمنانگی . فلان قلیل الغائلة؛ ای قلیل
غلالةلغتنامه دهخداغلالة. [ غ ِ ل َ ] (ع اِ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عظامة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || میخ که هردو سر حلقه
غلیلةلغتنامه دهخداغلیلة. [ غ َ ل َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث غَلیل . (اقرب الموارد). رجوع به غلیل شود. || زره یا میخ که حلقه های زره را فراگیرد. (منتهی الارب ). واحدة الغلائل ، و هی ال
هبةالغتنامه دهخداهبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن صاعدبن هبةاﷲبن ابراهیم بغدادی نصرانی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به موفق الدین امین الدوله و معروف به ابن تلمیذ. رجوع به اب
ابوفراسلغتنامه دهخداابوفراس . [ اَ ف ِ ] (اِخ ) حارث بن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون الحمدانی تغلبی بن عم ناصرالدوله و سیف الدولةبن حمدان . مولد او در سال 320 هَ . ق . بود. ثعا
ابوالفتحلغتنامه دهخداابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و