غفیللغتنامه دهخداغفیل . [ ] (اِخ ) ابن محمدبن غفیل بن غنیمة عامری . او از عبدالملک بن شعبة روایت کرد و سلفی نیز از وی روایت دارد. (از تاج العروس ).
قفیللغتنامه دهخداقفیل . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است (منتهی الارب ) در سرزمین طی . زیدبن خیل در شعر خود که آن راپیش از مرگش سروده از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
قفیللغتنامه دهخداقفیل . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) پوست خشک . || آنچه خشک شود از درخت . || تازیانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گلاب . (منتهی الارب ). رجوع به قِفّیل شود. || راه
غفیلةلغتنامه دهخداغفیلة. [ غ ُ ف َ ل َ ] (اِخ ) (ابو...) کوفی شیعی .او از امام باقر (ع ) روایت کند. (از تاج العروس ).
غفیلةلغتنامه دهخداغفیلة. [ غ ُ ف َ ل َ ] (اِخ ) (ابو...) کوفی شیعی .او از امام باقر (ع ) روایت کند. (از تاج العروس ).