غفهلغتنامه دهخداغفه . [ غ ُ / غ ُف ْ ف َ / ف ِ ] (اِ) پوستین بره ٔ بسیار نرم . (از برهان قاطع). پوستین بره که به غایت نرم و نیکو باشد. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پوستین بره بود که به غایت لطیف بود. (فرهنگ جهانگیر
غفهفرهنگ فارسی عمیدپوستین بره: ◻︎ روی هر یک چون دوهفته گرد ماه/ جامهشان غفه سموریشان کلاه (رودکی: ۵۳۸).
غفةلغتنامه دهخداغفة. [ غ ُف ْ ف َ ] (ع اِ) قوت روزگذار. آنقدر از علوفه و جز آن که بدان زیست توان کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). البلغة من العیش . کقوله : «و غفة من قوام العیش تکتفینی ». (اقرب الموارد). || موش ، بدان جهت که قوت روزگذار گربه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ||
غفیةلغتنامه دهخداغفیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) خوابیدن . (منتهی الارب ): غفی فلان ؛ یغفی غفیة؛ نعس . خوابیدن سبک . (از اقرب الموارد). || (اِ) پشته ٔ بلند که آب بر آن نرود. (منتهی الارب ). زُبیَة. (اقرب الموارد).
غیفةلغتنامه دهخداغیفة. [ غ َ ف َ ] (اِخ ) آبادانیی است نزدیک بِلبَیس وآن شهرکی در یک منزلی مصر است حاجیان هنگام حرکت از مصر در آنجا فرودآیند، زیارتگاهی دارد. (از معجم البلدان ). قریه ای است در نزدیکی بلبیس ، واقع در مصر. (از منتهی الارب ) (از اعلام المنجد) (از انساب سمعانی ). صاحب تاج العروس
غفاةلغتنامه دهخداغفاة. [ غ ُ ] (ع اِ) صاحب منتهی الارب گوید:غفاة بالضم سپیدی که بر سیاهه ٔ چشم برآید. و در تاج العروس و فرهنگهای معتبر دیگر دیده نشد و ظاهراً غفاة غلط چاپی است و صحیح آن غفاءة است که در فرهنگها به معنی «سفیدی در حدقه » آمده . رجوع به غفاءة شود.
غفاءةلغتنامه دهخداغفاءة. [ غ ُ ءَ ] (ع اِ) سفیدی در حدقه . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).لک بر چشم . بیاض العین .
غفلغتنامه دهخداغف . [ غ ُف ف ] (ع اِ) قوت روزگذار. (ناظم الاطباء) در فرهنگها به این معنی غُفَّة آمده است . رجوع به غُفَّة شود.
غفةلغتنامه دهخداغفة. [ غ ُف ْ ف َ ] (ع اِ) قوت روزگذار. آنقدر از علوفه و جز آن که بدان زیست توان کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). البلغة من العیش . کقوله : «و غفة من قوام العیش تکتفینی ». (اقرب الموارد). || موش ، بدان جهت که قوت روزگذار گربه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ||
هریکلغتنامه دهخداهریک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکدام . (یادداشت به خط مؤلف ) : روی هریک چون دوهفته گرد ماه جامه شان غفه ، سمورینشان کلاه . رودکی .چو شب روز گشت انجمن شد سیاه بدان
اغتفافلغتنامه دهخدااغتفاف .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) رسانیدن ستور علف روزگذار را به بهاران . (ناظم الاطباء). رسیدن ستور علف روزگذار را به بهاران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رسیدن ستور بعلف بهار به اندازه ٔ گذران روز یا کمی فربه شدن . کقوله : «و کنا اذا ما اغتفت الخیل غفة». (از اقرب الموارد). || چیز ا
گردماهلغتنامه دهخداگردماه . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بدر. ماه تمام . ماه شب چهارده . ماه چارده . مه چارده . مجازاً بمعنی صورت است : روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه . رودکی .همی بود تا چرخ پوشدسیاه ستاره پدید آم
سلغفهلغتنامه دهخداسلغفه . [ س َ غ َ ف َ ] (ع ص ) گاو فربه . (منتهی الارب ). بقرة سلغفه ؛ گاو فربه . (ناظم الاطباء).