غطیلغتنامه دهخداغطی . [ غ َطْی ْ ] (ع مص ) غطی شباب ؛ پر از جوانی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن جوانی : غطی الشباب غَطیاً و غُطیاً؛ امتلأ. (اقرب الموارد). || غطی
قتیلغتنامه دهخداقتی . [ ق ُت ْ تی ] (ترکی ، اِ) و به تخفیف نیز قطی . قوطی . صندوقچه را گویند و به طای مهمله هم آمده است . (آنندراج ). ظرف فلزی دردار که در آن چیزها را محفوظ نگا
قطیلغتنامه دهخداقطی . [ ق َطا ] (ع اِ) بیماریی است که در سرین عارض گردد. (منتهی الارب ). بیماریی است در عَجُز. (اقرب الموارد).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ فی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به غُطَیف که بطنی از مراد است . (از انساب سمعانی ورق 410 ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) ازهربن یزیدبن ضماد. وی از مقدادبن اسود روایت کند، و حارث بن یزید از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) سهل بن سعید غطیفی مصری . وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) شریک بن سمحاء . وی نیز از بنی غطیف است و صحابی است . (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ فی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به غُطَیف که بطنی از مراد است . (از انساب سمعانی ورق 410 ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) ازهربن یزیدبن ضماد. وی از مقدادبن اسود روایت کند، و حارث بن یزید از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) سهل بن سعید غطیفی مصری . وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
غطیفیلغتنامه دهخداغطیفی . [ غ ُ طَ ] (اِخ ) شریک بن سمحاء . وی نیز از بنی غطیف است و صحابی است . (از انساب سمعانی ورق 410ب ).