غطدیکشنری عربی به فارسیبا قشر و پوست پوشاندن , داراي پوشش سخت کردن , قشر تشکيل دادن , چيزي که صدا را از بين ببرد , صدا خفه کن , پيچيدن , دم دهان کسي را گرفتن , چشم بستن , خاموش کردن , ساکت کردن
غطلغتنامه دهخداغط. [ غ َطط ] (ع مص ) غط نائم ؛ خرخر نمودن در خواب . همچنین است غط مذبوح و مخنوق . (از منتهی الارب ). غط النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غطیطاً؛ نخر و تردد نفسه صاعداً الی حلقه حتی یسمعه من حوله . (اقرب الموارد). خرناسه کشیدن . غطیط برآوردن : ان علق برادة الحدید علی من یغط
غیدلغتنامه دهخداغید. (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَد، غَیداء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به اَغیَد و غَیداء شود : عقاب بر عقاب از لحوم غید عید کردند. (جهانگشای جوینی ).
چغدلغتنامه دهخداچغد. [ چ ُ ] (اِ) کوچ باشد و گروهی عام کُنگُر خوانند. (فرهنگ اسدی ). کوچ و بوف و چغو و کنگر. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). بمعنی جغد است و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان ). طایری است منحوس کوچکتر از بوم و آن قسمی است از بوم . (آنندراج ). پرنده ای است معروف که به ن
غیثلغتنامه دهخداغیث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالسلام بن محمدبن جعفر ارمنازی کاتب . وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هَ . ق . درگذشت . (از تاج العروس ).
غیثلغتنامه دهخداغیث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن مریطةبن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعةبن عبس . بطنی است از قبیله ٔ عبس . وی جد خالدبن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده : غیث بن مریطةب
غطمطیطلغتنامه دهخداغطمطیط. [ غ َ م َ ] (ع ص ) بحر غطمطیط، به معنی بحر غُطامِط و غَطَومَط است . (منتهی الارب ). بانگ موج آب . (مهذب الاسماء). به تمام معانی غطامط آمده است . رجوع به غطامط شود. ابن دریددر باب فعللیل آرد: و از جمله ٔ مصادری که بر این وزن (فعللیل ) آمده غطمطیط است ، گویند: سمعت غطمط
غطولغتنامه دهخداغطو. [ غ َطْوْ ] (ع مص ) غطو لیل ؛ تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب و پوشیدن تاریکی آن همه چیز را. (اقرب الموارد). || غطو ماء؛ بلند گردیدن آب و افزون شدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن آب . (از اقرب الموارد). || غطو شی ٔ؛ پوشیدن و فراگرفتن شی ٔ
غطوانلغتنامه دهخداغطوان . [ غ َ طَ ] (ع اِمص ) عزت و بسیاری مال ؛ المنعة و الکثرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || انه لذوغطوان ؛ او صاحب منعت (عزت ) و صاحب بسیاری مال است . (منتهی الارب ). انه لذوغطوان ؛ ای منعة و کثرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
غطوسلغتنامه دهخداغطوس . [ غ َ ] (ع ص ) بسیار پیشرو و اقدام کننده در سختی و جنگها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غطومطلغتنامه دهخداغطومط. [ غ َ طَ م َ ] (ع ص ) بحر غطومط؛دریای بزرگ موج بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بحر غطومط؛ عظیم الامواج ، کثیرالماء. (از تاج العروس ).
غطمطیطلغتنامه دهخداغطمطیط. [ غ َ م َ ] (ع ص ) بحر غطمطیط، به معنی بحر غُطامِط و غَطَومَط است . (منتهی الارب ). بانگ موج آب . (مهذب الاسماء). به تمام معانی غطامط آمده است . رجوع به غطامط شود. ابن دریددر باب فعللیل آرد: و از جمله ٔ مصادری که بر این وزن (فعللیل ) آمده غطمطیط است ، گویند: سمعت غطمط
غطولغتنامه دهخداغطو. [ غ َطْوْ ] (ع مص ) غطو لیل ؛ تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب و پوشیدن تاریکی آن همه چیز را. (اقرب الموارد). || غطو ماء؛ بلند گردیدن آب و افزون شدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن آب . (از اقرب الموارد). || غطو شی ٔ؛ پوشیدن و فراگرفتن شی ٔ
غطوانلغتنامه دهخداغطوان . [ غ َ طَ ] (ع اِمص ) عزت و بسیاری مال ؛ المنعة و الکثرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || انه لذوغطوان ؛ او صاحب منعت (عزت ) و صاحب بسیاری مال است . (منتهی الارب ). انه لذوغطوان ؛ ای منعة و کثرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
غطوسلغتنامه دهخداغطوس . [ غ َ ] (ع ص ) بسیار پیشرو و اقدام کننده در سختی و جنگها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غطومطلغتنامه دهخداغطومط. [ غ َ طَ م َ ] (ع ص ) بحر غطومط؛دریای بزرگ موج بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بحر غطومط؛ عظیم الامواج ، کثیرالماء. (از تاج العروس ).
متضاغطلغتنامه دهخدامتضاغط. [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) فراهم آینده و انبوهی کننده و فشرنده همدیگر را. (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). انبوهی کرده و فشار داده بر همدیگر. (ناظم الاطباء): المتضاغطة، المتزاحمة. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تضاغط شود.
متغطغطلغتنامه دهخدامتغطغط. [ م ُ ت َ غ َ غ ِ ] (ع ص )دریای موج زن . (آنندراج ). دریای طوفانی شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خشمناک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغطغط شود.
متمغطلغتنامه دهخدامتمغط. [ م ُ ت َ م َغ ْ غ ِ ] (ع ص ) شتر که سخت کند دست را وقت دویدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب یا شتری که در رفتن دست را سخت می کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمغط شود.
لاغطلغتنامه دهخدالاغط. [ غ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لغط به معنی بانگ وفریاد کردن . (از منتهی الارب ). بانگ و خروش کننده .
ناغطلغتنامه دهخداناغط. [ غ ِ ] (ع ص ) یکی نُغُط. دراز از مردان ، چنانکه در تهذیب است و در قاموس نویسد: دراز م-ردان . (اق-رب الموارد). رج-وع ب-ه نُغُط ش-ود.