غضضلغتنامه دهخداغضض . [ غ ُ ض َض ْ ] (ع اِ) ج ِ غُضَّة، به معنی ذلت و منقصت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضة شود.
قذذلغتنامه دهخداقذذ. [ق ُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ قُذَّة. (منتهی الارب ). رجوع به قذه شود. || کیک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، قِذّان . (ناظم الاطباء). رجوع به قذان شود.
قززلغتنامه دهخداقزز. [ ق َ زَ ] (ع ص ) زیرک و خوش طبع متوقی و برحذر از عیوب و پاک و برکنار از معاصی و معایب . (منتهی الارب ). الرجل الظریف المتوقی العیوب و المتقزز من المعاصی و
قضضلغتنامه دهخداقضض . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) سنگریزه که شکسته و ریزه گردد. || سنگریزه ٔ خرد. || خاک که بر فرش نشیند. || جمیع: جاء القوم قضضهم ؛ ای جمیعهم . || (ص ) سنگریزه ناک : طع
قضضلغتنامه دهخداقضض . [ ق َ ض َ ] (ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن . || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛
غضروفگویش اصفهانی تکیه ای: aruskošak /kutkuti طاری: qozruf طامه ای: qozruf طرقی: kurkuriči کشه ای: qozruf نطنزی: qozruf
غذلغتنامه دهخداغذ. [ غ َذذ ] (ع مص ) روان گردیدن ریم از جرح . (منتهی الارب ): غَذَّ الجرح ُ غَذّاً؛ سال بما فیه من قیح و صدید، تقول : ترکت جرحه یغذ. (اقرب الموارد). || آماسیدن