غضروفگویش اصفهانی تکیه ای: aruskošak /kutkuti طاری: qozruf طامه ای: qozruf طرقی: kurkuriči کشه ای: qozruf نطنزی: qozruf
غضروفلغتنامه دهخداغضروف . [ غ ُ ] (ع اِ) کرکرانک . (منتهی الارب ). به معانی غرضوف است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک ، و آن استخوان تنکی است که بت
مفصللغتنامه دهخدامفصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . ج ، مفاصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوندگاه اندام . (غیاث
غضروفلغتنامه دهخداغضروف . [ غ ُ ] (ع اِ) کرکرانک . (منتهی الارب ). به معانی غرضوف است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک ، و آن استخوان تنکی است که بت
معدهلغتنامه دهخدامعده . [ م ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) عضو آدمی که طعام در آن قرار یابد و هضم شود. (غیاث ). آلتی به شکل کیسه که غذا پس از عبور از حلق و مری در آن داخل می گردد و شرو
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات