غضرلغتنامه دهخداغضر. [ غ َ ] (ع مص ) غضر خدا کسی را؛ توانگر و فراخ حال ساختن او را بعد درویشی و تنگی ، یقال : غضره اﷲ غضراً. (از منتهی الارب ). غضره اﷲ فلاناً؛ جعله فی خصب بعد
غضرلغتنامه دهخداغضر. [ غ َ ض َ ] (ع مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی . (منتهی الارب ). بسیارمال شدن پس از تنگی . غَضارَة. (از اقرب الموارد).
غضرلغتنامه دهخداغضر. [ غ َ ض ِ ] (ع ص ) آنکه فراخ حال و بسیارمال باشد پس از تنگی . || عیش غَضِر مَضِر؛ زندگانی خوش و خرم . زندگی خوش وبارفاهیت ، و این معنی غضر است و مضر اتباع
قذردیکشنری عربی به فارسیچرکين , چرک , کثيف , زشت , کثيف کردن , پليد , کرم خورده , کرمو , شلخته , ناپاک , نجس , غير سالم , الوده
قذرلغتنامه دهخداقذر. [ ق َ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قَذِر. قَذُر. قَذَر. (منتهی الارب ). || (مص ) پلید بودن . (اقرب الموارد). پلید شمردن . || کراهت داشتن . (من
غضروفگویش اصفهانی تکیه ای: aruskošak /kutkuti طاری: qozruf طامه ای: qozruf طرقی: kurkuriči کشه ای: qozruf نطنزی: qozruf
غضرةلغتنامه دهخداغضرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسم مرّت از غَضر. (اقرب الموارد). رجوع به غَضر شود.
غضرةلغتنامه دهخداغضرة. [ غ َ ض ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث غَضِر. دابّة غضرةالناصیة؛ ستور فرخنده فال . (منتهی الارب ). دابة مبارکة. (اقرب الموارد).