قشفلغتنامه دهخداقشف . [ ق َ ش َ ] (ع اِمص ) پلیدی پوست و کهنگی هیأت . || بدی حال و تنگی زیست ، یا آنکه به غسل آوردن و شستن تن و نفس خود را پاک و صاف کرده باشد. (از اقرب الموار
قشفلغتنامه دهخداقشف . [ ق َ ش َ / ق َ ] (ع ص ) قَشِف .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَشِف شود.
قشفلغتنامه دهخداقشف . [ ق َ ش ِ ] (ع ص ) پلیدپوست و کهنه هیأت و بدحال و تنگ زیست . || سوخته روی از تاب آفتاب . قَشْف . قَشَف .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَشَف شود.
غشفللغتنامه دهخداغشفل . [ غ َ ف َ ] (ع اِ) روباه . (منتهی الارب ). ثعلب . (قاموس بنقل اقرب الموارد).
غافطلغتنامه دهخداغافط. [ ف ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (مراصد الاطلاع ). علم مرتجل مهمل الاستعمال فی دارالعرب . و هو اسم موضع، عن الادیبی . (معجم البلدان ).
غافلالغتنامه دهخداغافلا. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است . وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته ، از اوست :ز شوق نامه نویسم ، ز رشک پاره کنم دلی که نیست تسلی د
غافلانهلغتنامه دهخداغافلانه . [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون غافل . مانند غافلان : چه گمان برده ای که وقت شراب غافلانه مرا رباید خواب .نظامی .
غشفللغتنامه دهخداغشفل . [ غ َ ف َ ] (ع اِ) روباه . (منتهی الارب ). ثعلب . (قاموس بنقل اقرب الموارد).
روباهلغتنامه دهخداروباه . (اِ) نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج ) . یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظ
غافطلغتنامه دهخداغافط. [ ف ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (مراصد الاطلاع ). علم مرتجل مهمل الاستعمال فی دارالعرب . و هو اسم موضع، عن الادیبی . (معجم البلدان ).
غافلالغتنامه دهخداغافلا. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است . وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته ، از اوست :ز شوق نامه نویسم ، ز رشک پاره کنم دلی که نیست تسلی د