غشاکفرهنگ فارسی عمید۱. بوی گند؛ بوی بد و ناخوش.۲. بوی بد که از دهان انسان برآید: ◻︎ از دهان تو همیآید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
غشاکلغتنامه دهخداغشاک . [ غ َ ] (اِ) بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). بوی ناخوش .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گنده و ناخوش . (اوبهی ). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است <span c
غساقلغتنامه دهخداغساق . [ غ َ / غ َس ْ سا ] (ع اِ) سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب ).و منه قوله تعالی : «لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً». (قرآن 24/78و 2
غساکلغتنامه دهخداغساک . [ غ َ ] (اِ) عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی ). عشقه معرب غساک است ، واﷲ اعلم . (از آنندراج ) (انجمن آرا). پیچک . پیچه . داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران ). مهربانک . عشق پیچان . قسم
غساقفرهنگ فارسی معین(غَ سّ) [ معر. ] 1 - (ص .) سرد و گندیده ، بدبو. 2 - (اِ.) چرکِ زخم ، هرچیز گندیده و بدبو.
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
غشیهلغتنامه دهخداغشیه . [ غ ُش ْ ی َ ] (اِ) بوی بد دهان و آن را غساک و غشاک نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ).
غژاکلغتنامه دهخداغژاک . [ غ َ ] (اِ) بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات ). رایحه ٔ بد به طور مطلق . (از فرهنگ شعوری ). ظاهراً مصحف غشاک و غساک است : بر همه روی زمین میرود ار جسم بدش که
غساقلغتنامه دهخداغساق . [ غ َ / غ َس ْ سا ] (ع اِ) سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب ).و منه قوله تعالی : «لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً». (قرآن 24/78و 2