غشاءلغتنامه دهخداغشاء. [ غ ِ ] (ع اِ) پوشش . (دهار). پوشش دل و پوشش زین و شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ): غشاءالقلب و السرج والسیف و غیره ؛ مایغشاه . ج ، اَغشِیَة. (اقرب الموارد
غشاءفرهنگ انتشارات معین( ~ .) [ ع . ] (اِ.) پردة پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پردة سلولزی حول سلول های گیاهی .
قشاءلغتنامه دهخداقشاء. [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قشوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قشوة شود. || پوست درخت . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). رجوع به قشا شود.
قشاعلغتنامه دهخداقشاع . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قشع، به معنی پاره ای از چرم خشک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ قَشْعة. رجوع به قشع و قَشْعة شود. || لته ٔ پاره
قشاعلغتنامه دهخداقشاع . [ ق ُ ] (ع اِ صوت ) آواز کفتار ماده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) دردی است که انسان را مأیوس سازد . || گیاهی است بدون برگ که به درختان پیچد و
غذاءدیکشنری عربی به فارسیخورد , خوراندن , تغذيه کردن , جلو بردن , خوراک , غذا , قوت , طعام , تغذيه , پرورش , تربيت , بزرگ کردن (کودک) , بار اوردن بچه , پروردن , کسب نيرو بوسيله غذا , بق