غسوسلغتنامه دهخداغسوس . [ غ َ ] (ع اِ) خوردنی هرچه باشد. یقال : هذا الطعام غسوس صدق ؛ ای طعام صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط)؛ یعنی این طعام حقیقی است .
غشاشدیکشنری عربی به فارسیادم دغل , رند , ناقلا , بذله گو , هرس کردن , از علف هرزه پاک کردن , حيوان عظيم الجثه سرکش , اسب چموش , گول زدن , رذالت و پستي نشان دادن
غساسلغتنامه دهخداغساس . [ غ ُ ](ع اِ) بیماریی است مر شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داء فی الابل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
غسیسلغتنامه دهخداغسیس . [ غ َ ] (ع اِ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رطب تباه و زبون . الرطب الفاسد. ج ، غُسُس . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
مغسوسلغتنامه دهخدامغسوس . [ م َ ] (ع ص ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس . (از اقرب الموارد). || بعیر مغسوس ؛ شتر غساس زده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار بیماری غساس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
افراغسوسلغتنامه دهخداافراغسوس . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و به عمل اکسرنام دست یافته است . (ابن الندیم ).