غسل زدنلغتنامه دهخداغسل زدن . [ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل آوردن . اغتسال . رجوع به غسل شود : غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویندپاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز.حافظ.
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است به جانب راست سمیراء. (منتهی الارب ). کوهی است در طرف راست سمیراء، و در آنجا آبی است . که آن را غُسله گویند. (از معجم البلدان ).
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ َ ] (اِ) نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. (برهان قاطع). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غِسل آمده است .
غسل آوردنلغتنامه دهخداغسل آوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل زدن . اغتسال . تغسل . رجوع به غسل شود: چیزی نیافتم که به آن یخ را شکنم و آب گیرم و غسل آرم . (انیس الطالبین
غسل کردنلغتنامه دهخداغسل کردن . [ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شستشوی کردن و شستن همه ٔ بدن به طریق شرعی . غسل آوردن . غسل زدن . اغتسال . رجوع به غسل شود : عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ َ ] (ع مص ) شستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مطلق شستن هرچیز که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تطهیر با آب و زای
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الم
غسلةلغتنامه دهخداغسلة. [ غ ِ ل َ ] (ع اِ) آب غسل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی که با آن غسل کنند. (از اقرب الموارد). || خوشبوی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الطیب عند الام