غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َ زَ ] (ع مص ) جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان . غَزْ
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . جهشیاری داستانی از وی درباره ٔ یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است . رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی ، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایة بود،
غذوانلغتنامه دهخداغذوان . [ غ َ ذَ ] (اِخ ) نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
غذوانلغتنامه دهخداغذوان . [ غ َ ذَ ] (ع ص ) اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابنده ، امرؤ القیس گوید:«کتیس ظباء الحلب الغذوان ». (معجم البلدان ). || مرد درشت و ز
غزوان رقاشیلغتنامه دهخداغزوان رقاشی . [ غ َزْ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن قتیبة در عیون الاخبار گوید: مادر غزوان رقاشی به پسرش در حالی که قرآن میخواند گفت : یاغزوان آیا در آن [قرآن ] شتر ما را
غزوانیلغتنامه دهخداغزوانی . [ غ َزْ ] (اِخ ) لوکری . به نام غزالی لوکری معروف است و عوفی در لباب الالباب چنین آورده ، ولی غزوانی به نظر ارجح می آید چه در نسخ المعجم فی معاییر اشعا
غذوانةلغتنامه دهخداغذوانة. [ غ َ ذَ ن َ ] (ع ص ) مؤنث غذوان . (منتهی الارب ).قال الفراء: امراءة غذوانة؛ فاحشة. (تاج العروس ). مراد از فاحشه در اینجا بدزبان است . زن زبان دراز و ن
غروانیلغتنامه دهخداغروانی . [ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر آن را نوعی از جزع (شبه پیسه ٔ یمانی ) می داند که رنگهای آن مشوش است و هریک از آن دارای عرض و وسعتی است و به صورت قطعه هائی
غزان اوغلانلغتنامه دهخداغزان اوغلان . [ غ َ اُغ ْ ] (اِخ ) پسر طغرلجه که امیر ارقنای وی را در پناه خود گرفته تمرد و عصیان آغاز کرد و مردم را به خود دعوت نمود. سلطان ابوسعید «بولادقبا»
غزوان رقاشیلغتنامه دهخداغزوان رقاشی . [ غ َزْ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن قتیبة در عیون الاخبار گوید: مادر غزوان رقاشی به پسرش در حالی که قرآن میخواند گفت : یاغزوان آیا در آن [قرآن ] شتر ما را
غزوانیلغتنامه دهخداغزوانی . [ غ َزْ ] (اِخ ) لوکری . به نام غزالی لوکری معروف است و عوفی در لباب الالباب چنین آورده ، ولی غزوانی به نظر ارجح می آید چه در نسخ المعجم فی معاییر اشعا
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن غزوان . محدث است . رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 128 و ج 4 ص 108 و البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 251 و ج 3 ص 107 و 137 شود.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن غزوان . یکی از بنی زیدبن عمروبن غنم بن تغلب ،معروف به نابغه ٔ تغلبی . او راست :هجرت أمامة هجراً طویلاوما کان هجرک الاحمیلاعلی غیر بغض