غزغانلغتنامه دهخداغزغان .[ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . غزغن . غزغند : و هرسال به بهانه ٔ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غا
قزغانلغتنامه دهخداقزغان . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) دیگ و پاتیل بزرگ . (آنندراج ). قزقان . رجوع به قزقان شود.
قزقانلغتنامه دهخداقزقان .[ ق َ ] (ترکی ، اِ) دیگ وپاتیل بزرگ را گویند. (برهان ). قزغان . (آنندراج ).
غزغنگویش گنابادی در گویش گنابادی خراسان دیگ بزرگ که در آن شیره انگور میپزند ، دیگ خوراک پزی. غزغان. غزغند
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َ زَ ] (ع مص ) جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان . غَزْ
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . جهشیاری داستانی از وی درباره ٔ یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است . رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357
غزغندلغتنامه دهخداغزغند. [ غ َ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . (برهان قاطع) (آنندراج ). غزغن . غزغان . (برهان قاطع). || پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (ب
غزغنگویش گنابادی در گویش گنابادی خراسان دیگ بزرگ که در آن شیره انگور میپزند ، دیگ خوراک پزی. غزغان. غزغند