غزا کردنلغتنامه دهخداغزا کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن با دشمنان دین . جنگ کردن . رجوع به غزا شود : ابوموسی هروقت از بصره تاختن آوردی به اعمال پارس ، و غزا کردی و بازگشت
قضا کردنلغتنامه دهخداقضا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب )به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن . در برابر ادا کردن : گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به کار آید. (گلستان ).
غذا کردنلغتنامه دهخداغذا کردن . [ غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن . خورش کردن : غم تو کرده به دل خوردن محبان خوی ندیده ایم که آتش غذا کند آتش .درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).
غاز کردنلغتنامه دهخداغاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غاژ کردن . پشم یا پنبه کردن جامه ، تا بار دیگر ریسند. پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن . (بر
پنبه غاز کردنلغتنامه دهخداپنبه غاز کردن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مَشع. (منتهی الارب ). تمزیع. (منتهی الارب ). حلج . حلاجت .
غزافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جنگ کردن با کافران در راه خدا: ◻︎ مردی که در غزا زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا (سعدی۲: ۶۳۲).۲. (اسم) جنگ. غزا کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] جن
تبولغتنامه دهخداتبو. [ ت َ وْ] (ع مص ) غزا کردن و غنیمت گرفتن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء).
اخفاقلغتنامه دهخدااخفاق . [ اِ ] (ع مص ) بی مراد بازگشتن جوینده . (منتهی الارب ). بی نیل مراد بازگشتن . دست از پا درازتر آمدن . || غزا کردن مرد و غنیمت نیافتن . تهی دست ماندن غاز
دارالحربلغتنامه دهخدادارالحرب . [ رُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) جایی که در آن جنگ باید کرد. || کشور کفار که مطیع اسلام نباشند. چون اینچنین ملک لایق غزا کردن است ، دارالحرب گفتند. (آنندرا
اخفاقفرهنگ انتشارات معین( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی مراد بازگشتن جوینده ، مأیوس شدن . 2 - غزا کردن و غنیمت نیافتن .