غریبیلغتنامه دهخداغریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن در عهد همایون پادشاه
غریبیلغتنامه دهخداغریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری است . پس از سلوک در طریق علمی به قصد اکتساب طریقه ٔ مولویه به سیاحت پرداخت و مدتی در بلاد مختلف گردش
قریبیلغتنامه دهخداقریبی . [ ق ُ رَ بی ی ] (اِخ ) علی بن عاصم ، مکنی به ابوالحسن ، مولی قریبة، دختر محمدبن ابوبکر. از مردم واسط و از محدثان است . وی از محمدبن سوقة و جز او روایت ک
قریبیلغتنامه دهخداقریبی . [ ق َ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به ابوقریبة که نام مردی است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
قریبیلغتنامه دهخداقریبی . [ ق َبی ی ] (اِخ ) حبیب بن ابی قریبه معلم . از محدثان است . وی از عطاء و ابن سیرین روایت کند و از او حمادان و یزیدبن زریع و جز ایشان روایت دارند. او از
قریبیلغتنامه دهخداقریبی . [ ق ُ رَ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُرَیبة. (اللباب ). رجوع به قُرَیبة شود.
غریبی کردنلغتنامه دهخداغریبی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسافر شدن . سفر کردن . بیگانگی کردن . عدم آشنایی نمودن . || وحشت کردن . (ناظم الاطباء). ترسیدن شیرخواره از دیدن کسی ناشنا
غریبی کردنفرهنگ انتشارات معین(غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سفر کردن . 2 - بیگانگی کردن . 3 - ترسیدن طفل از شخص ناشناس .
غریبی کردنلغتنامه دهخداغریبی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسافر شدن . سفر کردن . بیگانگی کردن . عدم آشنایی نمودن . || وحشت کردن . (ناظم الاطباء). ترسیدن شیرخواره از دیدن کسی ناشنا
غریبینلغتنامه دهخداغریبین .[ غ َ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ غریب ، در حال نصب و جر. غریب القرآن و غریب الحدیث . رجوع به همین ترکیبات شود.
حرارت غریبیلغتنامه دهخداحرارت غریبی . [ ح َ رَ ت ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرمی غیرطبیعی که خلقی و اصلی نباشد، چنانکه گرمی که از ملاقات آفتاب بمزاج درآید وگرمی دوا و گرمی تعفن که
خارصینیلغتنامه دهخداخارصینی . (اِ مرکب ) جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند. (مفاتیح خوارزمی ). اجساد هفت است و یکی از آن