غروشیلغتنامه دهخداغروشی . [ غْرو / غ ِ ] (اِخ ) تلفظ عربی و ترکی گروشی . نام مارشال فرانسوی . (از قاموس الاعلام ترکی ) (از اعلام المنجد). رجوع به گروشی شود.
غرونینکهلغتنامه دهخداغرونینکه . [ غْرُ / غ ِ رُ ک َ ] (اِخ ) شهری است در هلند. تلفظ ترکی گرونینگ . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرونینگ شود.
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َ رَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غرا. رجوع به غرا شود. || منسوب به غری که در کوفه است . (از تاج العروس ). و من باب اطلاق جزء به کل به «نجفی » (ازمردم ن
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َرْ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر گوید (ص 90): همان اسپیدچشمه است که به غروی معروف می باشد. رجوع به اسپیدچشمه شود.
غرونینکهلغتنامه دهخداغرونینکه . [ غْرُ / غ ِ رُ ک َ ] (اِخ ) شهری است در هلند. تلفظ ترکی گرونینگ . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرونینگ شود.
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َ رَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غرا. رجوع به غرا شود. || منسوب به غری که در کوفه است . (از تاج العروس ). و من باب اطلاق جزء به کل به «نجفی » (ازمردم ن
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َرْ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر گوید (ص 90): همان اسپیدچشمه است که به غروی معروف می باشد. رجوع به اسپیدچشمه شود.
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َرْ وا ] (ع اِ) شگفت ، یقال : لا غروی ؛ ای لاعجب . غَرْو. رجوع به غَرْو شود. || (اِمص ) برانگیختگی و تحریض به دشمنی . اسم است اغراء را. (منتهی الارب
غراشیدنلغتنامه دهخداغراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . ای