غرواشفرهنگ انتشارات معین(غَ یا غُ) (اِ.) 1 - لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند. غرواس و غورواشی
غرواشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهوسیلهای شبیه جارو که از سیخهای نازک گیاه درست میکردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر میزدند.
غرواشلغتنامه دهخداغرواش . [ غ َ رَ ] (اِ) خراش و زخمی که از خراش به هم رسیده باشد. غراش . رجوع به غراش شود. || قهر و خشم و غضب . خراش . (برهان قاطع). رجوع به غراش شود. || (ص ) غم
غرواشلغتنامه دهخداغرواش . [ غ َرْ / غ ُرْ ] (اِ) لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند
قرواشلغتنامه دهخداقرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و
قرواشلغتنامه دهخداقرواش . [ ق ِرْ ] (ع ص ) فعوال است از ماده ٔ قرش ، و آن در لغت به معنی کسب و جمع آمده . (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 239). || ناخوانده به مهمانی آینده . || بزرگ
غرواشهلغتنامه دهخداغرواشه . [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] (اِ) لیف جولاهگان . (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوا
غرواشهلغتنامه دهخداغرواشه . [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] (اِ) لیف جولاهگان . (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوا
پتارهلغتنامه دهخداپتاره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ) غرواش . غرواشه . (رشیدی ). غراوشه . (برهان ). سمر. دست افزاری چون جاروب که جولاهان بدان آب بر جامه ای که بافند پاشند.
غرواسلغتنامه دهخداغرواس . [ غ َرْ ] (اِ) به معنی غرواش . برس : ای چو غرواس سبلتت کفک فشان چون شانه شوی دست خوش دست خوشان . سوزنی .در فرهنگهاغرواش آمده و در بیت سوزنی نیز غرواش به
غورواشهلغتنامه دهخداغورواشه . [ غورْ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی غرواشه که لیف شویمالان و جولاهگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). غرواش . غرواشه . (برهان قاطع). رجوع به غروا