غرماسنگلغتنامه دهخداغرماسنگ . [ غ َ / غ َ رَ س َ ] (اِ) نان تنک به روغن جوشانیده . (برهان قاطع). نان تنک که به روغن بریان کرده باشند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : گر من
غرماسنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی نان روغنی نازک: ◻︎ گر من به مثل سنگم با تو غرماسنگم / ور زآنکه تو چون آبی با خستهدلم ناری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
غرباسنگلغتنامه دهخداغرباسنگ . [ غ َ س َ ] (اِ) هرچیز مدور مانند چرخ و شبیه آن عموماً، و دانه ٔ کمانکره خصوصاً. (از فرهنگ شعوری ).
غرواسنگلغتنامه دهخداغرواسنگ . [ غ َرْ س َ ] (اِ) به معنی غرباسنگ است . (از فرهنگ شعوری ). رجوع به غرباسنگ و غرماسنگ شود.
غریاسنگلغتنامه دهخداغریاسنگ . [ غ َرْ س َ ] (اِ) غرماسنگ . نان تنک در روغن بریان کرده . (برهان قاطع) (آنندراج ). نان تنک به روغن در جوشانیده بود. (فرهنگ اسدی ) : گر من به مثل سنگم
غلاسنگلغتنامه دهخداغلاسنگ . [ غ َل ْ لا س َ ] (اِ) فلاخن ، که لفظ دیگرش غلماسنگ است . (فرهنگ نظام ). رجوع به غلماسنگ شود.
غریاسنگلغتنامه دهخداغریاسنگ . [ غ َرْ س َ ] (اِ) غرماسنگ . نان تنک در روغن بریان کرده . (برهان قاطع) (آنندراج ). نان تنک به روغن در جوشانیده بود. (فرهنگ اسدی ) : گر من به مثل سنگم
غرواسنگلغتنامه دهخداغرواسنگ . [ غ َرْ س َ ] (اِ) به معنی غرباسنگ است . (از فرهنگ شعوری ). رجوع به غرباسنگ و غرماسنگ شود.
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
ابوشکورلغتنامه دهخداابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی
مثللغتنامه دهخدامثل . [ م َ ث َ ] (ع اِ) مانند. همتا. ج ، امثال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبه . نظیر. (از اقرب الموارد). همتا. (ناظم الاطباء) : چون دل از دست بدادی مثل کره ٔ