غرغنلغتنامه دهخداغرغن . [ غ َ غ َ ] (اِ) پوستی باشد غیر کیمخت و ساغری ، و از آن هم کفش دوزند، به کسر ثالث هم آمده است . و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غ
غرغنلغتنامه دهخداغرغن . [ غ َ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدون ، که در8هزارگزی جنوب داران و 6هزارگزی جنوب راه داران به آخوره قرار دارد. محل آن دامنه
غرغنتیةلغتنامه دهخداغرغنتیة. [ غ َ غ َ ی َ ] (معرب ، اِ) شجرة التنین . لوف . (دزی ج 2 ص 207). رجوع به تنین شود.
غرغنجهلغتنامه دهخداغرغنجه . [ غ َ غ َ ج َ / ج ِ ] (ص ) زن شوخ و پرشهوت . (آنندراج ). زنی که به جماع بسیار حریص باشد. (از فرهنگ شعوری ). زن زناکار و بدکار و شهوتی . (ناظم الاطباء).
غرغندلغتنامه دهخداغرغند. [ غ َ غ َ ] (اِ) پوست غیر کیمخت و ساغری . (برهان قاطع) (از آنندراج ). غرغن . غزغن . غزغند. (برهان قاطع).
غرغندهلغتنامه دهخداغرغنده . [ غ َ غ َ دَ / دِ ] (ص ) غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی چرم که از اندلس آورند. (از ناظم الاطباء). معانی فوق در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
غرنقلغتنامه دهخداغرنق . [ غ ِ ن ِ ] (اِخ ) به قول «نصر» نام جایی در حجاز است . (از معجم البلدان ). رجوع به غُرنُق شود.
غرغندلغتنامه دهخداغرغند. [ غ َ غ َ ] (اِ) پوست غیر کیمخت و ساغری . (برهان قاطع) (از آنندراج ). غرغن . غزغن . غزغند. (برهان قاطع).
غرغنتیةلغتنامه دهخداغرغنتیة. [ غ َ غ َ ی َ ] (معرب ، اِ) شجرة التنین . لوف . (دزی ج 2 ص 207). رجوع به تنین شود.
غرغنجهلغتنامه دهخداغرغنجه . [ غ َ غ َ ج َ / ج ِ ] (ص ) زن شوخ و پرشهوت . (آنندراج ). زنی که به جماع بسیار حریص باشد. (از فرهنگ شعوری ). زن زناکار و بدکار و شهوتی . (ناظم الاطباء).
غرغندهلغتنامه دهخداغرغنده . [ غ َ غ َ دَ / دِ ] (ص ) غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی چرم که از اندلس آورند. (از ناظم الاطباء). معانی فوق در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
بغندلغتنامه دهخدابغند. [ ب َ غ َ ] (اِ) پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. (برهان ) (مؤید الفضلاء). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. (از انجمن