غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) (ابو...) ناحیه ای است در عراق ، واقع در قضاء هندیه از ایالت حلة. (از اعلام المنجد).
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ). غرقه شدن . (تاج المصادر
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است . در نزهة القلوب آمده : از قره باغ تا دیه «هر» سه فرسنگ ، از او تا غرق پنج فرسنگ . (نزهة القلوب ج 3 ص 181).
غرقفرهنگ فارسی عمید۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً تحتتٲثیر قرار گرفته است: غرق شادی.⟨ غرق ش
غرغوریسلغتنامه دهخداغرغوریس . [ غْرِ / غ ِ رِ ] (اِخ ) یکی از اطباء اصحاب تجربه که در فترت 735 ساله پس از مرگ برمانیدس تا ظهور افلاطون به ظهور رسید. (از عیون الانباء ج 1 ص <span class="hl" dir="
غرغرفرهنگ فارسی عمید=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).⟨ جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.
غرغوریسلغتنامه دهخداغرغوریس . [ غْرِ / غ ِ رِ ] (اِخ ) یکی از اطباء اصحاب تجربه که در فترت 735 ساله پس از مرگ برمانیدس تا ظهور افلاطون به ظهور رسید. (از عیون الانباء ج 1 ص <span class="hl" dir="
غرغرفرهنگ فارسی عمید=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).⟨ جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.