ستبرقلغتنامه دهخداستبرق . [ س ِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) استبرق : بوستان گشت چون ستبرق سبزآسمان گشت چون کبود قصب . فرخی .صحرا گویی که خورنق شده ست بستان همرنگ ستبرق شده ست . منوچهری
ستبرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک ۲. سفت، سخت، غلیظ
استبرقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) گیاهی شیرهدار با برگهای پَهن و گلهای صورتی و سفید خوشهای و معطر.۲. [قدیمی] پارچهای که با ابریشم و زر بافته میشد؛ دیبا: ◻︎ صحرا گویی که خور
گوشواره گیریلغتنامه دهخداگوشواره گیری . [ گوش ْرَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل گوشواره گیر : گل بافت ستبرق حریری شد باد به گوشواره گیری .نظامی .
استبرلغتنامه دهخدااستبر. [ اِ ت َ ] (ص ) ستبر. سطبر. (برهان ). گنده . ضخیم . غلیظ. (سروری ) (برهان ). هنگفت . قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق مع
سندسلغتنامه دهخداسندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن