غردللغتنامه دهخداغردل . [ غ َ دِ ] (ص مرکب ) مردم نامرد و بی جگر و ترسنده و واهمه ناک راگویند و معنی ترکیبی آن قحبه دل است چه غر به معنی قحبه باشد. (برهان قاطع). بددل که ضد شجاع
سیماب دللغتنامه دهخداسیماب دل . [ دِ ] (ص مرکب ) غردل . (آنندراج ). غردل یعنی قحبه دل چه غر به معنی قحبه آمده است . (برهان ). || بی جگر. بی دل . ترسنده . لرزنده . واهمه ناک . (از بر
هائعلغتنامه دهخداهائع. [ ءِ] (ع ص ) رجل هائع لائع؛ مرد بددل ترسنده و سست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بددل و غردل . (از منتخب ) (صراح ) (غیاث اللغات ). || رجل جائع هائع؛
اشتردللغتنامه دهخدااشتردل . [ اُ ت ُ دِ ] (ص مرکب ) کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان ) (آنندراج ). کینه دل . (انجمن آرای ناصری ). کینه دار : بهار آمد و جا
گاودللغتنامه دهخداگاودل . [ دِ ] (ص مرکب ) نادان . احمق . (برهان ). کودن . ابله . کنایه از ابله و بیخرد. (آنندراج ). کنایه از غردل و احمق است . (انجمن آرای ناصری ) : مشو با زبون