غرجستانیلغتنامه دهخداغرجستانی . [ غ َ ج ِ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲ جامی در نفحات الانس آرد: وی ازاصحاب شیخ رکن الدین علاءالدولة است و از یکی از دیه های غرجستان است . خرد بوده است که پدر و
غرجستانلغتنامه دهخداغرجستان . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) ولایتی است که راه هرات در مغرب و غور در مشرق وی و مروالروذ در شمال و غزنه در جنوب آن است و عنوان پادشاه این ناحیت در قدیم «شا
غرچستانلغتنامه دهخداغرچستان . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) همان غرجستان است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 524 شود. غرشستان . غرج الشار. غرچه . غراچه . رجوع به غرجستان و غرشستان شو
غرشستانلغتنامه دهخداغرشستان . [ غ َ ش ِ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید: غرشستان منسوب به غرش ، و معنای آن جای غرش است و آن را غَرِشتان نیز گویند، و آن ولایت مستقلی است که از ط
جبلیلغتنامه دهخداجبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) امام ، بدیعالزمان ، سید عبدالواسعبن عبدالجامعبن عمربن ربیع غرجستانی جبلی .از شعراء کرام و ادیبان والامقام روزگار غزنویه و آل سلجوق است
بدرقهلغتنامه دهخدابدرقه . [ ب َ رَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) (از بدرقة عربی ) رهبر. رهنما. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رهبر. جماعتی که راهبر قافله باشد.
غرجستانلغتنامه دهخداغرجستان . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) ولایتی است که راه هرات در مغرب و غور در مشرق وی و مروالروذ در شمال و غزنه در جنوب آن است و عنوان پادشاه این ناحیت در قدیم «شا
شارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعنوان عمومی پادشاهان غرجستان: ◻︎ «شار» غرجستان اگر یابد نسیم همتش / خاک آن بقعت کند چون زرّ مشتافشار شار (امیرمعزی: ۳۲۳).