غربیلکلغتنامه دهخداغربیلک . [ غ َ ل َ ] (اِ) ریشی (قرحه ای ) است و عرب آن را دُبَیلَة گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیلة). والجة. (منتهی الارب ). کفگیرک .شیرپنجه : در تفجیر ریش غربیل
غربیل کردنلغتنامه دهخداغربیل کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن . غربال زدن . الک کردن . غربلة. رجوع به غربال کردن شود. || سوراخ کردن و پاره پاره کردن و کشتن کسی . غر
غربیللغتنامه دهخداغربیل . [ غ َ ] (اِ) غربال . (صراح اللغة)(آنندراج ) (مقدمةالادب ). در تداول عامه غربال را گویند. غلبیر. قلبیر (در ترکی آذری ). منخل : برین کهنه غربیل بر نان جوه
فلکۀ ترمزدستیhand-brake wheelواژههای مصوب فرهنگستانغربیلک فولادی به قطر تقریبی 35 سانتیمتر که به میلۀ ترمز متصل است و برای ثابت نگه داشتن واگن در محل توقف به کار میرود
فرمان الکترونیکیsteer-by-wire, SBW, direct adaptive steering, steer-by-wire system, SBW systemواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانة فرمان (steering system) که در آن بهجای انتقال حرکت چرخشی غربیلک (steering wheel) به چرخها ازطریق میلهبندی فرمان، نشانکی متناسب با زاویة چرخش غربی
سعالیلغتنامه دهخداسعالی . [ س ُ ] (ع اِ) گیاهی است برگ آن در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن عجیب الفعل و تازه کر را دفع کند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فنجریون است . (تحفه ٔ حکیم
دبیلةلغتنامه دهخدادبیلة. [دُ ب َ ل َ ] (ع اِ) سختی . یقال : دبلته الدبیله ؛ ای اصابته الداهیه . || ریش غربیلک . (منتهی الارب ). غلوله که بسبب علتی دیگر در بدن آدمی بهمرسد. قرحه ٔ
والجةلغتنامه دهخداوالجة. [ ل ِ ج َ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی