غربانلغتنامه دهخداغربان . [ غ َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ غرب ، مقدم و مؤخر چشم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به غرب شود.
غربانلغتنامه دهخداغربان . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غُراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه ٔ جموع غراب را آورده است : بالغرب اجمع غراباً ثم اغربةو اغرب و غرابین
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق َ ] (ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اناء قربان . قَرْبی ̍، مؤنث آن . (آنندراج ). ج ، قِراب . ||
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق ُ ] (اِخ ) (عید...) عید اضحی . گوسفندکشان . روز دهم ذیحجة الحرام است . و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است . در این روز حاجیان در مِنی ̍
غربانهلغتنامه دهخداغربانه . [غ َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در چهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب اسیر. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 175).
غربانوشلغتنامه دهخداغربانوش . [ غ َ ] (اِ) صاحب انجمن آرا این کلمه رالغتی در غرمانوش می داند و گوید: به جای میم با نیز گفته اند و غرمانوش به معنی ترخون است . صاحب آنندراج نیز این ق
غربالگویش اصفهانی تکیه ای: albâl طاری: qalbil طامه ای: qalbil طرقی: qalbil کشه ای: qalbil نطنزی: qalbil
غبرانلغتنامه دهخداغبران . [ غ ُ ] (ع اِ) دو خرما در یک غلاف . ج ، غبارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غربانهلغتنامه دهخداغربانه . [غ َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در چهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب اسیر. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 175).
غربانوشلغتنامه دهخداغربانوش . [ غ َ ] (اِ) صاحب انجمن آرا این کلمه رالغتی در غرمانوش می داند و گوید: به جای میم با نیز گفته اند و غرمانوش به معنی ترخون است . صاحب آنندراج نیز این ق
تبعضضلغتنامه دهخداتبعضض . [ ت َ ب َ ض ُ ] (ع مص ) گرفتن بعض مر بعض را، یقال : الغربان تتبعضض . (منتهی الارب ). و رأیت الغربان تتبعضض ؛ یعنی دیدم من زاغان را که می گرفتند بعضی مر
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرا
مستشحجلغتنامه دهخدامستشحج . [ م ُ ت َ ح َ ](ع ص ) نعت مفعولی از استشحاج . زاغ و غراب که صدای او را خواسته باشند. گویند الغربان مستشحجات ؛ یعنی بصدا درآمدند. (اقرب الموارد). رجوع ب