غرازلغتنامه دهخداغراز. [غ ِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غَرْز. غِرار. (اقرب الموارد). کم شیری .
غرازلغتنامه دهخداغراز. [ غ ُ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از گراز فارسی . || (ص ) با شکوه و بلندمرتبه . || شجاع و باجرأت . || متکبر و بداخم . (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر این لغت و معا
قراظلغتنامه دهخداقراظ. [ ق َرْ را ] (ع ص ) فروشنده ٔ برگ درخت سلم . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قارظ شود.
قراضلغتنامه دهخداقراض . [ ق ِ ] (ع مص )مقارضة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاداش دادن . (منتهی الارب ). کیفر دادن و آن در کار بد و گفتار بدی است که انسان به رفیق خود بگوید. (
قرعزلغتنامه دهخداقرعز. [ ق ِ ع ِ ] (اِخ ) نام مردی است ترک ، و او راست مدرسه ای در غزنة. (منتهی الارب ).
غرازیانیلغتنامه دهخداغرازیانی . [ ] (اِخ ) معرب گرازیانی . مارشال ایتالیائی است . رجوع به گرازیانی شود.
غراب زمینلغتنامه دهخداغراب زمین . [ غ ُ ب ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب سیاه و شب تاریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : داد غراب زمین روی به سوی غروب تا نکند ناگ
غرازیانیلغتنامه دهخداغرازیانی . [ ] (اِخ ) معرب گرازیانی . مارشال ایتالیائی است . رجوع به گرازیانی شود.
ریمازهلغتنامه دهخداریمازه . [ زَ / زِ ] (اِ) ریماز. جامه . (از دیوان ناصرخسرو ذیل ص 394) : بدین نیکوتن اندر جان زشت است چو ریمازه ست در زین غرازه . ناصرخسرو.رجوع به ریماز شود.
غراب زمینلغتنامه دهخداغراب زمین . [ غ ُ ب ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب سیاه و شب تاریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : داد غراب زمین روی به سوی غروب تا نکند ناگ