غرارةلغتنامه دهخداغرارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) به معنی غِرَّة. (منتهی الارب ). غفلت . (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن . (برهان قاطع). غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ن
قرارةلغتنامه دهخداقرارة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) آرامگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زمین پست هموار. زمین هموار مستدیر که در آن آب باران گرد آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب
قرارةلغتنامه دهخداقرارة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانند آن که در ته دیگ بماند یا بچسبد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).آنچه در دیگ بماند یا به ته آن بچسبد ا
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . به هندی کلی گویند.
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . به هندی کلی گویند.
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح
لیردلغتنامه دهخدالیرد. (اِ) غراره باشد و آن نوعی از سلاح است که در روز جنگ پوشند. (برهان ). غراره . (المعجم ). لیرت . و رجوع به لیرت شود.
ولیحةلغتنامه دهخداولیحة. [ وَ ح َ ] (ع اِ) غراره و خنور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، ولیح ، ولائح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غرارتفرهنگ انتشارات معین(غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی .