غرارلغتنامه دهخداغرار. [ غ َ ] (اِخ ) ابن الادهم ، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی غراربن الادهم که در می
غرارلغتنامه دهخداغرار. [ غ َ ] (از ع ، مص ) گول خوردن و فریب خوردن . در عربی به این معنی غَرّ و غِرَّة و غرور آمده است : کودکان را حرص می آرد غرارتا شوند از ذوق دل دامن سوار. مو
غرارلغتنامه دهخداغرار. [ غ َرْ را ] (ع ص ) مکار. سخت فریبنده . خداع . (المنجد) . برای مبالغه است در معنای غارّ. (اقرب الموارد). رجوع به غارّ شود.
غرارلغتنامه دهخداغرار. [ غ ِ ] (اِ) جوال . در لهجه ٔ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِرارة آمد
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . به هندی کلی گویند.
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح
غرارةلغتنامه دهخداغرارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) به معنی غِرَّة. (منتهی الارب ). غفلت . (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن . (برهان قاطع). غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ن
غرارتفرهنگ انتشارات معین(غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی .
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . به هندی کلی گویند.
غرارهلغتنامه دهخداغراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح
غرارةلغتنامه دهخداغرارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) به معنی غِرَّة. (منتهی الارب ). غفلت . (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن . (برهان قاطع). غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ن
غرارتفرهنگ انتشارات معین(غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی .