غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َ ] (ع مص ) آزمندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (از اقرب الموارد). غَراً. (اقرب الموارد). || سرد شدن : غر
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َرْ را ] (اِخ ) (الَ ...) جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفة قُوَیرة در همین جاست : کأنهم ما بین الیه غُدوَةًو ناصفة الغراء هدی مُحَلَّل .تا
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َرْ را ] (اِخ ) مدینه ٔ منوره . (منتهی الارب ). لقب مدینه است . (از اقرب الموارد). || موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاهی اس
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َرْرا ] (ع ص ) (در فارسی بدون همزه آرند) مؤنث اغر. رجوع به اغر شود. ج ، غُرّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب غره دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ ِ ] (ع اِ) سریشم ماهی . (منتهی الارب ) (مقدمةالادب ). رجوع به سریشم ماهی شود. سریشم . (دهار) (مهذب الاسماء). غراءالسمک . سریش که از ماهی برآورند، و هر
قراءلغتنامه دهخداقراء. [ ق َرْ را ] (ع ص ) خوش خواننده . (منتهی الارب ). خوش خوان . (آنندراج ). || خوش خواننده قرآن را. (منتهی الارب ). خوش خواننده ٔ قرآن . (آنندراج ) (ناظم الا
قراءلغتنامه دهخداقراء. [ ق ِ ] (ع اِمص ) مهمانی . (آنندراج ). قِری . || میزبانی . (ناظم الاطباء). || (مص ) مقاراءة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با هم مذاکره کردن . || سبق گفت
قراءلغتنامه دهخداقراء. [ ق ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاری . قارئون . رجوع به قاری شود. || مرد پارسا. عبادت کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قراعلغتنامه دهخداقراع . [ ق َرْ را ] (ع اِ) مرغی است که چوب سخت رابمنقار خود کنده جای گیرد در وی . ج ، قراعات . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). طائری است که عودالصلیب را بمنقار
غراءالجلودلغتنامه دهخداغراءالجلود. [ غ ِ ئُل ْ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) سریشم . سریشم نجاری . رجوع به غراء شود.
غراءالسمکلغتنامه دهخداغراءالسمک . [ غ ِئُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) سریشم ماهی . سریشم ماهی شیمر . رجوع به غراء شود.
غراب زمینلغتنامه دهخداغراب زمین . [ غ ُ ب ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب سیاه و شب تاریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : داد غراب زمین روی به سوی غروب تا نکند ناگ
غرامت کردنلغتنامه دهخداغرامت کردن . [ غ َ م َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تاوان گرفتن . غرامت گرفتن : خون ما ریزد و بیرون برد از خنده لبت کس به تنگ شکرش نیز غرامت نکند.میرخسرو (از آنندراج ).
غراءالجلودلغتنامه دهخداغراءالجلود. [ غ ِ ئُل ْ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) سریشم . سریشم نجاری . رجوع به غراء شود.
غراءالسمکلغتنامه دهخداغراءالسمک . [ غ ِئُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) سریشم ماهی . سریشم ماهی شیمر . رجوع به غراء شود.
اغراءلغتنامه دهخدااغراء. [اَ ] (ع اِ) ج ِ غِراء و غَراء، بمعنی سریشم یا هرچه بدان بیالایند چیزی را یا سریشم ماهی و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به غراء و غرا شود
غرافرهنگ انتشارات معین(غَ رّ) [ ع . غراء ] (ص .) مؤنث اغر. 1 - سفید و روشن و درخشان از هر چیزی . 2 - فصیح ، بلیغ .
بیستورلغتنامه دهخدابیستور. [ س ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ستور) بی چارپا: غِراء؛ مرد بیستور. (منتهی الارب ). رجوع به ستور شود.