غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َ ذا ] (ع اِ) کمیز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بول شتر. رجوع به غذا شود.
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگان و خردان شتر. (منت
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َذْی ْ ] (ع مص ) پرورش کردن . (منتهی الارب ): غذاه یغذیه غذیاً (یائی ) کغَذَاه ُ یغذوه غذواً. (قاموس ) (اقرب الموارد).
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ ِ ] (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء : زاید از اهتمام او گردون در عروق صلاح خون غذی . ابوالفرج رونی .مرد
غذیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=غذا: ◻︎ تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی: ۴۹۷).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1857-1920م ) بشیر. او قاضی قضاة حلب بود. آوازی خوش و حافظه ای قوی داشت . او راست : «رسالة فی التجوید». (از اعلام المنجد).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عثمان . از عابدان یمن بود. وی از عبیدبن عمیر روایت کند، و یزیدبن ابی حکیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) علی بن عیاش بن عبداﷲبن اشعث ، مکنی به ابوالحسن . وی از محمدبن حماد طهرانی روایت کند، و احمدبن عمربن محمد مصری حیری از او روایت دارد. (
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب الحکام فی سلوک طرق الاح
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غذیذةلغتنامه دهخداغذیذة. [ غ َ ذی ذَ ] (ع اِ) ریم و زرداب و خون زخم و گوشت مرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثیثة. (اقرب الموارد).
غذیرةلغتنامه دهخداغذیرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ای تفسان گرم سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دقیق یحلب علیه لبن ثم یحمی بالرضف . (اقرب الموارد). غَ
غذیمةلغتنامه دهخداغذیمة. [ غ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زمینی که گیاه غَذَم رویاند. || چاه گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ):بئر غذیمة؛ واسعة. ج ، غذائم . (اقرب الموارد). || دریا. (لسان
غایب بودنلغتنامه دهخداغایب بودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) غیبت داشتن . غیبوبت داشتن . نامرئی بودن . لایری شدن . حضور نداشتن . تغایب .(منتهی الارب ). و رجوع به غایب شدن شود : که آن کس خ
غذیذةلغتنامه دهخداغذیذة. [ غ َ ذی ذَ ] (ع اِ) ریم و زرداب و خون زخم و گوشت مرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثیثة. (اقرب الموارد).
غذیرةلغتنامه دهخداغذیرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ای تفسان گرم سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دقیق یحلب علیه لبن ثم یحمی بالرضف . (اقرب الموارد). غَ
غذیمةلغتنامه دهخداغذیمة. [ غ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زمینی که گیاه غَذَم رویاند. || چاه گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ):بئر غذیمة؛ واسعة. ج ، غذائم . (اقرب الموارد). || دریا. (لسان
غذاءلغتنامه دهخداغذاء.[ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَذی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز. || قسمتهای کوچکی از مال . (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود.
اغتذارلغتنامه دهخدااغتذار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) غذیره ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غذیر (آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ٔ تفسان گرم سازند) درست کردن . (از اقرب الموارد)