غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ ذَ م َ ] (ع اِ) شیر بسیار. (منتهی الارب ). الشی ٔ الکثیر من اللبن . ج ، غَذَم . (اقرب الموارد).
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ)سخن . یقال : ماسمعت غذمة؛ ای کلمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) رسیدن واقعه و حادثه ٔ دشوار را. (منتهی الارب ). غذیمة. (اقرب
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) سخت تیرگی . (منتهی الارب ). غبرة کدرة. ج ، غُذَم . (اقرب الموارد). الغذمة کالغثمة و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس ). || پاره ای از مال
قذمةلغتنامه دهخداقذمة. [ ق ُ م َ ] (ع مص ) فروخوردن آب . (از منتهی الارب ). گویند: قذم قُذمَة؛ فروخورد آب را. (منتهی الارب ). || (اِ)جرعة. (ناظم الاطباء). جرعةالماء. (اقرب الموا
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع ص ) مؤنث قزم . کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمة و امراءة قزمة؛ ای قصیر و قصیرة. (اقرب الموارد). || خرداندام ن
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ م َ ](ع ص ) مؤنث قزم . گویند: هی قزمة؛ یعنی زن فرومایه .(از اقرب الموارد). رجوع به قَزَمة و قُزُمة شود.
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ ُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غُذْمَة. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به غذمة شود.
غذیمةلغتنامه دهخداغذیمة. [ غ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زمینی که گیاه غَذَم رویاند. || چاه گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ):بئر غذیمة؛ واسعة. ج ، غذائم . (اقرب الموارد). || دریا. (لسان
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان