غذائملغتنامه دهخداغذائم . [غ َ ءِ ] (ع اِ) هرچیز تو بر تو و برهم نشسته . (منتهی الارب ). کل متراکب بعضه علی بعض . (اقرب الموارد).
غنائمدیکشنری عربی به فارسیغنيمت , يغما , تاراج , سودباداورده , فساد , تباهي , از بين بردن , غارت کردن , ضايع کردن , فاسد کردن , فاسد شدن , پوسيده شدن , لوس کردن , رودادن
غذیمةلغتنامه دهخداغذیمة. [ غ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زمینی که گیاه غَذَم رویاند. || چاه گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ):بئر غذیمة؛ واسعة. ج ، غذائم . (اقرب الموارد). || دریا. (لسان
مرقدیکشنری عربی به فارسیغذاي مايعي مرکب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته , ابگوشت , شيره گوشت , استفاده نا مشروع