غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ َ ] (اِ) مُسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم ) (ناظم الاطباء) : شراب ناب که باشد حرام بشماردحماقتی است غدو چون مباح نوشیدن .(از لسان العجم شعوری ).
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ َدْوْ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد:غدا علیه غَدواً و غُدُوَّاً و غُدوةً. (منتهی الارب ). غدا علیه غَدواً، کما فی المحکم ... بکر. (تاج العروس ). || (اِ)
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ ُ دُوو ] (ع اِ) ج ِ غدوة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ج ِ غداة، و منه قوله تعالی : بالغدو و الاَّصال (قرآن 15/13)؛ ای بالغدوات . او اصله المصدر فع
قدولغتنامه دهخداقدو. [ ق َدْوْ ] (ع مص ) خوشبوی شدن طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشمزه شدن طعام . (منتهی الارب ). || نزدیک شدن . || از سفر آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج
قدولغتنامه دهخداقدو. [ ق ِدْوْ ] (ع اِ) اصل که از آن شاخها برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). ج ، اقداء. (المنجد).
غدوةلغتنامه دهخداغدوة. [ غ ُدْ وَ ] (ع اِ) پگاه . میان طلوع فجر و طلوع شمس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اتیته غُدْوَةَ بلاتنوین لانها معرفة مثل سحر الاّ انّها من الظروف ا
غدورلغتنامه دهخداغدور. [ غ َ ] (ع ص ) بی وفا، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. غادرة. ج ، غُدُر. (اقرب الموارد). || شتر ماده که از گله پس ماند، و
غدودلغتنامه دهخداغدود. [ غ َ / غ ُ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از غده ٔ عربی است . آنندراج آرد: غدود بر وزن کبود، چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت است اما گوشت نیست و آن را نمیخورند