غدفنلغتنامه دهخداغدفن . [ غ ِ دَ ] (ع ص ) تمام اندام . لغتی است در غِدَفْل . (منتهی الارب ). رجوع به غدفل شود.
غدانلغتنامه دهخداغدان . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف در ماوراءالنهر و گویند از قراء بخاراست . (معجم البلدان ).
غدانلغتنامه دهخداغدان . [ غ ِ ] (ع اِ)شاخ که بر آن جامه آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).شاخه ای که جامه بر آن آویزند. (از اقرب الموارد).
غدانةلغتنامه دهخداغدانة. [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) بطنی است ازبنی یربوع . (منتهی الارب ). غدانةبن یربوع بن حنظله از قبیله ٔ تمیم ، نام جدی جاهلی است و حارثةبن بدرالغدانی از فرزندان اوست
غدانیلغتنامه دهخداغدانی . [ غ ُ نی ی ] (ع ص ) جوان نازک و نرم اندام : شاب غدانی ؛ جوانی نیکو و ناعم . (منتهی الارب )(آنندراج ). غدانی الشباب . در قول رؤبة آمده : بعد غدانی الشبا
غدفللغتنامه دهخداغدفل . [ غ ِ دَ ] (ع ص ) ج ، غدافِل . تأنیث آن غدفلة.مرد بلندبالا. || قوی جثه ٔ تمام اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غِدفن . (منتهی الارب ). رجوع به غدفن شو
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام
غدانلغتنامه دهخداغدان . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف در ماوراءالنهر و گویند از قراء بخاراست . (معجم البلدان ).
غدانلغتنامه دهخداغدان . [ غ ِ ] (ع اِ)شاخ که بر آن جامه آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).شاخه ای که جامه بر آن آویزند. (از اقرب الموارد).
غدانةلغتنامه دهخداغدانة. [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) بطنی است ازبنی یربوع . (منتهی الارب ). غدانةبن یربوع بن حنظله از قبیله ٔ تمیم ، نام جدی جاهلی است و حارثةبن بدرالغدانی از فرزندان اوست