غدلغتنامه دهخداغد. [ غ َ ] (ع اِ، ق ) فردا، اصله غدو، حذفت الواو بلاعوض ، و قد جاء علی الاصل ، نسبت بدان ، غدی و غَدَوی . (منتهی الارب ). و النسبة الیه غدی و ان شئت قلت غدوی .
غدلغتنامه دهخداغد. [ غ َدد ] (ع مص ) غد البعیر؛ طاعون زده گردیدن شتر. (منتهی الارب ) . غد البعیر و غد علی المجهول غداً: اصابه الغدد، و غد البعیر: صار ذاغدة فهو غاد و مغدود، و
غدلغتنامه دهخداغد. [ غ ُدد ] (ع ص ) در تداول عامه به معنی خودبین و بیشتر در جوان گویند: بچه ٔ غدی است .
قددیکشنری عربی به فارسیکيسه , کيسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضاي داخل خليج يادرياچه , نوعي ماهي , فردا , روز بعد
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قد
غَدٍفرهنگ واژگان قرآنفردا(البته همانطور که درفارسي هم ميگوييم فردا که پير شدي منظورمان از فردا دقيقاً روز بعد نيست در عربي نيز همين گونه است)
غداة غدلغتنامه دهخداغداة غد. [ غ َ ت َ غ َ ] (ع ق مرکب ) فردا بامداد. (مهذب الاسماء). پگاه فردا. (از ناظم الاطباء).
غدارنهادلغتنامه دهخداغدارنهاد. [ غ َدْ دا ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کسی که بیوفائی و حیله گری در نهاد وی باشد : تا خبر متواتر شد و خدیعت و مکر آن کافر غدارنهاد ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ
غداره بستنلغتنامه دهخداغداره بستن . [ غ َ رَ/ رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن غداره به کمر. غداره بندی . رجوع به غداره شود.
غداة غدلغتنامه دهخداغداة غد. [ غ َ ت َ غ َ ] (ع ق مرکب ) فردا بامداد. (مهذب الاسماء). پگاه فردا. (از ناظم الاطباء).
غداةلغتنامه دهخداغداة. [ غ َ ] (ع اِ) پگاه ، یا میان طلوع فجر و طلوع شمس ، یقال : آتیک غداة غد. ج ، غَدَوات . (منتهی الارب ). بامداد، یا میان نماز صبح و طلوع آفتاب . (از اقرب ال
غدویلغتنامه دهخداغدوی . [ غ َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت به غد. غدی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). منسوب به غد؛ یعنی فردائی . (ناظم الاطباء). || (اِ) بار شکم . جنین . بار شکم
غدارنهادلغتنامه دهخداغدارنهاد. [ غ َدْ دا ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کسی که بیوفائی و حیله گری در نهاد وی باشد : تا خبر متواتر شد و خدیعت و مکر آن کافر غدارنهاد ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ