غجمه رفتنلغتنامه دهخداغجمه رفتن . [ غ ُ م َ / م ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول خراسانیان جدا شدن حبه ٔ انگور از خوشه :انگورها را لفتش مده غجمه مره . رجوع به غجمه شود.
غِرْتُوْکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ناز ، عشوه ، با کلاس ، کرشمه ، طنازی ، پوشش لباس و ظاهر آرایی برای دلبری
وزغلغتنامه دهخداوزغ . [ وَ زَ ] (اِ) وزک و پزغ و غچموک . بزغ . (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیه ٔ اسدی ). ضفدع . (ناظم الاطباء). غوک . (حاشیه ٔ اسدی ) (ناظم الاطباء). قورباغه . (ناظ
غجمه رفتنلغتنامه دهخداغجمه رفتن . [ غ ُ م َ / م ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول خراسانیان جدا شدن حبه ٔ انگور از خوشه :انگورها را لفتش مده غجمه مره . رجوع به غجمه شود.
غرموللغتنامه دهخداغرمول . [ غ ُ ] (ع اِ) نره ، یا نره ٔ سطبر نرم فروهشته ٔ ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گویند. (از ت
غابوکلغتنامه دهخداغابوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه را گویند و آن گلوله ای باشد که از گِل سازند. (برهان ) (آنندراج ). || کمان گروه . (برهان ). || برنوف .