غثیثةلغتنامه دهخداغثیثة. [ غ َ ثی ث َ ] (ع اِ) ریم خون و جراحت و گوشت مرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). یقال : فیه غثیثة؛ ای فساد و مدة.(منتهی الارب ). بیله .
قثیثةلغتنامه دهخداقثیثة. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جماعت . (ناظم الاطباء). قَثاثَة. (منتهی الارب ).
قصیصةلغتنامه دهخداقصیصة. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) یکی قصیص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصیص شود. || شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب ). البعیر یقص به اثر الرکا
غثیمةلغتنامه دهخداغثیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) طعامی است که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعام اهل بادیه . (مهذب الاسماء). || (مص ) کارزار کردن . با هم خصومت کردن . (م
غبیثةلغتنامه دهخداغبیثة. [ غ َ ث َ ] (ع اِ) مسکه و پنیر به هم آمیخته . (آنندراج ). اسم است از غَبْث (مسکه و پنیربه هم آمیختن ). و هی کالعبیثة فی معانیها. (منتهی الارب ). پنیری که
غثغثةلغتنامه دهخداغثغثة. [ غ َ غ َ ث َ ] (ع مص ) جنگ سست بی ساز و سلاح کردن . || جای گرفتن به جائی . || نوردیدن جامه از جوانب آن و شستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غثثةلغتنامه دهخداغثثة. [ غ َ ث َ ث َ ] (ع ص ) قوم غثثة؛ گروهی که سخن ایشان بد و تباه باشد. (اقرب الموارد).
غثوثةلغتنامه دهخداغثوثة. [ غ ُ ثو ث َ ] (ع مص ) لاغر گردیدن گوشت . (اقرب الموارد) (آنندراج ). لاغر شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || ضعیف و لاغر شدن حیوان : غَثَ
غذیذةلغتنامه دهخداغذیذة. [ غ َ ذی ذَ ] (ع اِ) ریم و زرداب و خون زخم و گوشت مرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثیثة. (اقرب الموارد).
غثیثلغتنامه دهخداغثیث . [ غ َ ] (ع مص ) غث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) لاغر کم گوشت و گوشت لاغر. || (اِ) زرداب جراحت . (منتهی الارب ). چرک و خون و
غثلغتنامه دهخداغث . [ غ َث ث ] (ع ص ) لاغر. (غیاث اللغات ). کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ): لحم غث ؛ گوشت لاغر. (منتهی الارب ). و تأنیث آن غثة. (اقرب الموارد). مقابل سمی
گوللغتنامه دهخداگول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .ک
غثیمةلغتنامه دهخداغثیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) طعامی است که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعام اهل بادیه . (مهذب الاسماء). || (مص ) کارزار کردن . با هم خصومت کردن . (م