غثیانلغتنامه دهخداغثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش
قسیانلغتنامه دهخداقسیان . [ ق ِس ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَسی ّ.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسی ّ شود.
قسیانلغتنامه دهخداقسیان . [ ق ُ س َی ْ یا ] (اِخ ) رودباری است یا دشتی ، و دراشعار ابن مقبل از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
غیانیلغتنامه دهخداغیانی . [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ثابت بن صهیب بن کرزبن عبدمناة بن عمروبن غیان بن ثعلبةبن طریف بن خزرج بن ساعده . وی از بنی غیان بود و در جنگ احد شهید شد. (ازانساب س
غشیانلغتنامه دهخداغشیان . [ غ ِش ْ ] (ع مص ) آمدن نزد کسی . اتیان . (از قطر المحیط) (المنجد). || غشیان زنی ؛ گائیدن و به مجامعت فروگرفتن او را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (غی
غشیانلغتنامه دهخداغشیان . [ غ َ ش َ ] (ع مص ) غشیان با تازیانه ؛ زدن با آن . (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غشیان به کسی ؛ آمدن نزدیک وی
مغثیلغتنامه دهخدامغثی . [ م ُ ] (ع ص ) غثیان آورنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به غثیان شود.
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع ُ ] (اِ صوت ) حال قی . غثیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن
منش گردالغتنامه دهخدامنش گردا. [ م َ ن ِ گ َ ](اِ مرکب ) برهم زدگی طبیعت و غثیان را گویند که قی وشکوفه باشد. (برهان ) (آنندراج ). برهم زدگی طبیعت و نفرت و قی و غثیان و شکوفه . منش گ