غثثلغتنامه دهخداغثث . [ غ َ ث ِث ْ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). غثوثر. غثاغث . (اقرب الموارد).
غثثلغتنامه دهخداغثث . [ غ ُ ث َث ْ ] (اِخ ) ذوغثث ؛ آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس ). ماء لغنی . (عن الاصمعی ) (معجم البلدان ). آبی است از برای طایفه ٔ غنی . (شرح قام
قسسلغتنامه دهخداقسس . [ ق ُ س ُ ] (ع ص ، اِ) دانشمندان . || نیکورانندگان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قصصلغتنامه دهخداقصص . [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قُصّة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصّة شود.
غثثةلغتنامه دهخداغثثة. [ غ َ ث َ ث َ ] (ع ص ) قوم غثثة؛ گروهی که سخن ایشان بد و تباه باشد. (اقرب الموارد).
غُثَاءًفرهنگ واژگان قرآنخار و خاشاکي که سيل به کنار بيابان ميريزد ( منظور از آن در آيه ي شريفه"فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ " گياه خشکيده است )
غثثةلغتنامه دهخداغثثة. [ غ َ ث َ ث َ ] (ع ص ) قوم غثثة؛ گروهی که سخن ایشان بد و تباه باشد. (اقرب الموارد).
غثاغثلغتنامه دهخداغثاغث . [ غ ُ غ ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ): غَثِث ککَتف مثله . (اقرب الموارد) (آنندراج ). غَثَوْثَر. (اقرب الموارد).
تغثیثلغتنامه دهخداتغثیث . [ ت َ ] (ع مص ) اندک فربه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندک اندک فربه شدن شتر: غث بعیری ثم غثث ؛ ای هزل ثم سمن قلیلاً قلیلا؛ یعنی ازال غثا
غثوثرلغتنامه دهخداغثوثر. [ غ َ ث َ ث َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). الاسد. (اقرب الموارد). غثث . غثاغث . (اقرب الموارد).
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی