غبینلغتنامه دهخداغبین . [ غ َ ] (ع ص ) سست خرد. گول . (منتهی الارب ). ضعیف رای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (اقرب الموارد).- غبین الرأی ؛ سست رأی .- غبین العقل ؛ سست ع
غبینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ضعیفالرٲی؛ سسترٲی؛ سستخرد.۲. فریبخورده در معامله؛ مغبون.۳. (اسم) ضرروزیان: ◻︎ هر که با سلطان شود او همنشین / بر درشبودن بُوَد عیبوغبین(مولوی).
غبینةلغتنامه دهخداغبینة. [ غ َ ن َ ] (ع اِمص ) نقصانی . بیخردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فریب . || فریب خوری در خرید. (منتهی الارب ). فریب خوری در خرید و فروخت . (آنندراج )
خسار و غبینلغتنامه دهخداخسار و غبین . [ خ َ رُ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ضرر و زیان . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت مولع گشته این مفتون بر این بیخبر کین چه خسارست و غبین .مولوی (مثنوی
غبینةلغتنامه دهخداغبینة. [ غ َ ن َ ] (ع اِمص ) نقصانی . بیخردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فریب . || فریب خوری در خرید. (منتهی الارب ). فریب خوری در خرید و فروخت . (آنندراج )
خسار و غبینلغتنامه دهخداخسار و غبین . [ خ َ رُ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ضرر و زیان . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت مولع گشته این مفتون بر این بیخبر کین چه خسارست و غبین .مولوی (مثنوی
بیخردیلغتنامه دهخدابیخردی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . سفه . (زمخشری ). غبینه . (منتهی الارب ). بی عقلی : دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است خرد دشمن او در سخن مضمر اوست . فرخ
شستنلغتنامه دهخداشستن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص ) نشستن و جلوس کردن .(ناظم الاطباء). مخفف نشستن . (آنندراج ) : ایستاده نماز راست مقیم شسته در ذکر حی دادگر است . (از المعجم ).هرگز
هبارلغتنامه دهخداهبار. [ هََ ب ْ با ] (اِخ ) ابن الاسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی . مادرش فاخته دختر عامربن قرظة. از شعرای دوره ٔ جاهلیت عرب که اسلام را درک