غبارآوردنلغتنامه دهخداغبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم : تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ماز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محم
غبار گرفتنلغتنامه دهخداغبار گرفتن . [ غ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . در چشم بیماری پدید آمدن . و رجوع به غبار آوردن شود : اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم ز هفت پرده ٔ چشمم غبار
تزبیللغتنامه دهخداتزبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بارآوردن زمینی را به کود دادن . (از المنجد) (از متن اللغة). نیرو دادن زمین را به سرگین . (ناظم الاطباء).
جيلدیکشنری عربی به فارسیپروردن , باراوردن , زاييدن , بدنيااوردن , توليد کردن , تربيت کردن , فرزند , اولا د , اعقاب , جنس , نوع , گونه , توليد نيرو , نسل
بزرگ کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن ۲. تربیت کردن ۳. تروخشک کردن، مراقبت کردن ۴. آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن