غبارآلودلغتنامه دهخداغبارآلود. [ غ ُ ] (ن مف مرکب ) غبارآلوده . آلوده به غبار. گردناک . دارای غبار: مُغبر. اغبر. غبراء. مقتم : شده شیرین در آن راه از بس اندوه غبارآلود چندین بیشه و
غبارآوردنلغتنامه دهخداغبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم : تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ماز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محم
غبارالحلبةلغتنامه دهخداغبارالحلبة. [ ] (ع اِ مرکب ) (قلم ...) از انواع خطوط است . نام قسمی خط عربی اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل . (ابن الندیم ). و رجوع به غبار شود.
غبارالرحیلغتنامه دهخداغبارالرحی . [ غ ُ رُرْ رَ حا ] (ع اِ مرکب ) گرد آسیا و آن را در قدیم در بعض مرهمها و ضمادها بکار می بردند. گرد سنگ آسیا. در داروهای چشم به کار است . صاحب اختیار