غایطلغتنامه دهخداغایط. [ ی ِ] (ع اِ) غائط. مقابل بول . براز. مدفوع . گه . گوه . ککه . پلیدی . عذره . حدث مردم . نجاست . || زمین پست فراخ و کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وق
غایطفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سرگین؛ پلیدی انسان.۲. [قدیمی] زمین پست؛ مغاک.۳. [قدیمی] موضع قضای حاجت.
غایتلغتنامه دهخداغایت . [ ی َ ] (ع اِ) غایة. پایان . نهایت . سرانجام . پایان کار. (زمخشری ). نسبت به آن غایی است . ج ، غای و غایات . (از قطرالمحیط).پایان هر چیزی از زمان و مکان
غایتفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایان، فرجام، نهایت ۲. حاجت، قصد، مقصود، منظور، هدف ۳. آرمان، کمالمطلوب ۴. حد
غایط بنی یزیدلغتنامه دهخداغایط بنی یزید. [ ی ِ ب َ ی َ ] (اِخ ) یک نخل و یک باغی است در یمامه . جایگاهی است ازبرای بنی نمیر و در آنجا نخل است . (معجم البلدان ).
غایط بنی یزیدلغتنامه دهخداغایط بنی یزید. [ ی ِ ب َ ی َ ] (اِخ ) یک نخل و یک باغی است در یمامه . جایگاهی است ازبرای بنی نمیر و در آنجا نخل است . (معجم البلدان ).